همراه همیشگی

در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گرانقیمت پذیرایی میکرد، بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد. همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد، نزد دوستانش او را برای جلوهگری میبرد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت! او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود و مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک میکرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید؛ اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود؛ اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانهای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ,
,
:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

پسربچه ای از مادرش پرسید:چرا تو گریه می کنی؟
مادر جواب داد برای اینکه من زن هستم.
او گفت: من نمی فهمم!مادرش اورا بغل کرد
و گفت: تو هرگز نمی فهمی
بعد پسربچه از پدرش پرسید:چرا به نظر می آید
که مادر بی دلیل گریه می کند.
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ,
,
:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش …
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن

کـاش مـی فـهـمیـدی ….
قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:
نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ,
,
:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
قدر نشناس

میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
آخــــرش بـرگرده بگه :
مگه من ازت خواستم . . .
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ,
,
:: بازدید از این مطلب : 364
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دوستت دارم

کسی از لبهام نشنیدَهست: “دوستت دارم”
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ,
,
:: بازدید از این مطلب : 351
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
رفتن

منم رفتم ... یه روز دیگه برگردم
عینِ همین بارونِ بیخبر
عین باد ... که وزید،
صاف وزید تو هر چی واژه بودن
من غرقِ اون همه کلمه، پرسیدم:
- سکوت چیه که آدم میتونه باهاش
هم جهنم بره، هم بهشت !؟
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ,
,
:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1